۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۹ تير - ١:صفحه نخست
گزارش «شهروند» از چند سکونتگاه کودکان کار در تهران که از ابتداییترین امکانات بهداشتی محرومند
شبهای بیستاره کارگران کوچک
زهرا جعفرزاده| کوچهها؛ تو در تو، تنگ و باریک که با تلهای زباله نشانهگذاری شدهاند. خانهها؛ چهاردیواریهای چرکین و دودزده با درهای فلزی که هر بار باز و بستهشدنشان با جیغ ممتد در آهنی همراه است. آدمها؛ خسته از زندگیهای ملالآور، وامانده و بیحوصله. کودکان؛ یا از سر و کول کوچهها بالا میروند، یا تازه از کار خیابان بازگشتهاند یا گرداگرد سطلهای زباله مشغول کارند. محله برای پرسهزنیهای آنها به غایت آلوده است. آنها در محلهشان، در شوش و لب خط و اوراقچیها و کوچه پس کوچههای اطرافش، بدترین شرایط را دارند. شپش، عفونتهای پوستی، زرد زخم، عفونتهای گوش، سوءتغذیه و هپاتیت تنها بخشی از مصایبشان است؛ مصایب کودکان کار. آنها شبها، خسته از سختیهای کار روز، به این محلهها برمیگردند. ابوالفضل، یکی از آنهاست.
خانهتان دستشویی دارد؟
داریم، اما خودت نگاه کن تمیز نیست.
حمام چطور؟
حمام که نداریم، باید بریم حموم عمومی.
حمام عمومی کجاست؟
اونجا. دوره. نزدیک نیست. یک وقتایی هم میریم خونه فامیل.
مریض نمیشوید؟ شپش؟ عفونت؟ مریضی پوستی؟
چرا زیاد؛ شپش که خیلیها دارند، مریضی هست دیگه. (میخندد)
موش چی؟
بیشتر خانهها موش دارند، موشهای بزرگ.
آنها یکی از 5مستاجرِ خانه در هم ریخته عباس آقا هستند.
بوی ادرار با تعفن زبالهها که صبح تا بعدازظهر، چندینبار زیر هُرم آفتاب تموز، پخته میشوند و شیرابهشان از لای کیسههای پاره، به بیرون میخزد، عجین شده و کودکان در همان نزدیکی، سوسکی را دنبال میکنند. کوچهپسکوچههای خیابان جهانیان که به لب خط شهره است، پر از این قابهاست.
«یکی از شاگردانم از بس سرش را خارانده بود، زخم شده بود. روی گردنش هم برآمدگی عجیبی داشت، حدس زدم شپش دارد، موهایش را که کوتاه کردم، هر لایهای که برمیداشتم، شپش میدیدم، آن غده روی گردنش هم از همین شپشها بود، هنوز تحت درمان است و خوبِ خوب نشده.»
الهه تقیزاده یکی از مددکاران خانه علم جمعیت امامعلی(ع) است و میگوید که بیشتر بچههایی که کار میکنند یا در خانههایی زندگی میکنند که حمام ندارند و خبری از بهداشت نیست، درگیر شپشاند: «ما بچههایی داریم که کار میکنند اما شپش ندارند، این جانور بیشتر در میان بچههایی که با هم در ارتباطاند، دیده میشود، آنها وقتی به خانه میروند، حمامی وجود ندارد تا نظافت کنند به همین دلیل احتمال انتقال بیماری بیشتر هم میشود.»
بیشتر بچههای محله کار میکنند، آنها یا کارگر کارگاههای پرسکاریاند و به گفته اهالی در شرایط بدی کار می کنند، یا زبالهگردند یا در محلههای دیگر گل میفروشند؛ اسپند دود میکنند، شیشه پاک میکنند و.... دختران پا به پای پسران کار میکنند تنها شانسی که میآورند گاهی چند کلاس مدرسه رفتن است و بعدش رها میکنند، چون قرار است به خانه شوهر بروند. شوهر تنها چند سال از خودشان بزرگتر است. آنهایی که مهاجر خارجیاند، شناسنامه ندارند، خیلی از آنهایی هم که مهاجر ایرانیاند، بیشناسنامهاند.
اسم قدیم محله کوهگچی است، عباس آقا، از همان وقتها، به حمام عمومی سر خیابانشان عادت داشت، خانه یک دستشویی داشت که خدابیامرز همسرش، یک دوش هم به آن اضافه کرده و شده بود حمام؛ اما خودش بیرون را ترجیح میداد. حمام زنانه و مردانه داشت؛ درِ سمت راست زنانه بود و سمت چپ مردانه. تا همین چند سال پیش هم نفری 4، 5هزار تومان پول میدانند و حمام میکردند، حالا ولی از آن حمام، یک خرابه مانده که درش غلو زنجیرشده و از لای نردههای زنگزده، یک عالم آشغال خودنمایی میکند: «پول آبش زیاد شد، تعطیل کرد». مرتضی 17 ساله، پسر عباس است، از وقتی با سحر، دختر فامیل دورشان که فقط 15سال دارد، نامزد کرده، بیشتر وقتها خانه مادرزناش است. آنها چند کوچه بالاترند و حمام و دستشوییشان به راه است. خانه پدری مرتضی، نمور است و کثیف و چرکین که حالا چند روزی است دو موش هم میهمانشان شده و دم به تله نمیدهند.
«قدیم مردم حمام نداشتند، اما مرتب حمام بیرون میرفتند، روی سرشان حنا میگذاشتند، حالا ولی اینطور نیست، الان شپش خیلی زیاد شده، یک شامپوهایی هست از مشهد میآورند که شپش را میکشد.»
عباس آقا هر هفته خانه یکی از فامیل میرود برای حمام.
«از وقتی همه چیز گران شد، قیمت حمام هم بالا رفت، اگر مردم قبلا ماهی یکبار میرفتند حمام، حالا دو ماه یکبار میروند. هزینه اضافی شده.»
اهالی هنوز خاطرشان هست یک روز گروهی به محله آمدند و همه را مجانی بردند حمام. عباسآقا میگوید آن روز، روز جشن محله بود، همه از سر و کول اتوبوس بالا میرفتند. یکبار بیشتر نبود، دیگر نیامدند. خانههایی که بازسازی شدهاند، حمام دارند، قدیمیها اما به سبک قدیم، بیحمام ماندهاند.
پنجره را که باز میکنند، بوی تعفن از سطل زباله و کیسههای اطرافش بالا میآید، زیر بیشتر پنجرهها، تلی از زباله است و ابعادش به چند متر هم میرسد، اهالی میگویند شهرداری منطقه 15 باید زبالهها را جمع کند، هر شب ماموران شهرداری میآیند اما زبالهها تمامی ندارد. کنار هر سطل، کودکی آویزان شده، هر روز تعداد زبالهگردها بیشتر میشود؛ موضوعی که فعالان اجتماعی آن منطقه را متعجب کرده، این محله زبالهگرد نداشت، اما حالا دارد و همه نگران شیوع بیماریها هستند.
«مهدیه» کلاس چهارم است، آنها هم یکی از مستاجران خانه سه طبقه بیبی است، بیبی مادر عباس آقاست که آن روز در اتاقش را قفل کرده و به خانه یکی از اقوام رفته. اتاق خانواده مهدیه زیرزمین است: «هر طبقه برای ساکنان آن طبقه دستشویی دارد، اما حمام نه. هر کس بخواهد میرود حمام عمومی.» یک حمام سر کوچه بود که تعطیل شده، یک حمام در خیابان افضلیپور است و یکی هم خیابان منصور که خیلی هم به محله دور است و باید سوار ماشین شد. حمامی که مهدیه و خانوادهاش میروند همان منصور است، نفری 15 هزار تومان پول میدهند، یعنی خانواده چهار نفره برای هر بار حمام کردن، باید 60هزار تومان هزینهکنند که ماهی میشود 240هزار تومان. اینقدرها هم پول ندارند پای حمام کردن بگذارند.
بیشتر مستاجران اهل شهرهای دیگرند و طبقه بالا که اتاقهای زهوار دررفتهتری دارد، در قرق معتادان است. دستشویی طبقه بالا، در هم ندارد. یکی از مستاجران در اوج نشئگی روی بساطش دولا شده و بیحرکت مانده. آنها اتاقها را روزانه کرایه کردهاند. اجاره ماهانه بدون پول پیش 250هزار تومان است.
محله، خانه کودکان کار است، بیشتر مهاجر ایرانی و گروهی هم افغاناند. کودکان را همه جای این محله میشود دید که یا سر در زبالهها کردهاند یا درحال جابهجایی گونیهای سفیدند، همان تصویر همیشگی و آشنا برای پایتختنشینها؛ تصویر بچههای زباله گرد.
کوچه افضلیپور، یک گرمابه دارد؛ گرمابه مهدی که محمد آقا هر روز ساعت 30: 7صبح درش را باز میکند. یک حوله کنار آن آویزان میکند، یعنی شروع کار است و رأس ساعت
8:30 شب، در آهنی سفید را قفل میزند. اتحادیه گرمابهداران، نرخ امسال را 18هزار تومان اعلام کرده. محمدآقا اما از اهالی 10هزار تومان میگیرد. نگران مشتریهایش است که اگر گران شود، دیگر پیدایشان نشود و وقتی نیایند، خاطره چندسال پیش شیوع زخم زرد تکرار شود. گرمابه 9 دوش دارد که 4 تای آن برای زنان است و 5 تا برای مردان. ماهانه بیشتر از یکمیلیون تومان پول آب میآید و حدود 800هزار تومان پول گاز. گرمابه مال آقای مخملباف است و آقا محمد 12سال است اینجا به مشتریها نوبت میدهد.
مشتریها بیشتر چه کسانیاند؟
همه هستند، اما بیشتر بچههای کار، افغانها و کلا کارگراناند.
روزی چند نفر میآیند؟
15، 20 نفری میآیند. روزهای تعطیل بیشتر میشوند.
هنوز مثل قبل است؟
نه قطعا. وقتی گران میشود، مردم کمتر میآیند. مثلا اگر قبلا هفتهای یک بار میآمدند، حالا دو هفته یک بار میآیند.
«کوره» و «کانال»؛ سکونتگاه کودکان کار بلوچ
جای عجیبی است محله؛ خاک و خانههای گِلی کج و نامیزان که بیقاعده از روی زمین بلند شدهاند. آلونکها، کنار یا دور از هم ساخته شدهاند، میانشان نه کوچهای است، نه خیابانی. محله روی بخشی از تپه خاکی که حتی پیاده رفتن از رویش هم سخت است و ناهموار، بالا رفته. اهالی هر قدمی که برمیدارند، گردوخاکی به هوا بلند میشود. «کوره» در شهرری، جای عجیبی است؛ جای بچههایی که خود و خانوادههایشان کارگرند. کارگران بلوچ.
اینجا چه خبر است؟
خیلی خبرها، پر از موش و سوسک است. موشها و سوسکها با ما زندگی میکنند، خیلی راحت وارد خانهمان میشوند و از در و دیوار بالا میروند. مار هم داریم.
مار؟
آره، ما هفتهای یک مار میکُشیم. حالا هم که تابستان شده و هوا گرم است، بیشتر شدهاند. حشرهها هم خیلی زیادند. از گرما، داخل خانه نمیتوانیم بمانیم.
«علی»، بلوچ است، مثل تمام اهالی «کوره»، 6 سال پیش وقتی وارد خانه ایرانی جمعیت امام علی(ع) شد، فارسی را به این خوبی نمیدانست. حالا 15 ساله است.
40سال پیش، بلوچهای مهاجر وقتی آلونکها را ساختند، تنها دنبال سرپناه بودند؛ سرپناه، یک سقف بود و 4 دیوار که با کاهگل روی هم سوار شدند. نه از توالت خبری بود، نه حمام و نه حتی آشپزخانه. دستشویی، یک دشت وسیع و خاکی بود و حمام هر جایی که میشد آبی ریخت و آشپزخانه، گوشهای کنار همان اتاق تنگ و تاریک، با یک گاز پیکنیک و چند ظرف. بلوچهای کوچک مهاجر که خیلیهایشان را پشت چراغ قرمز، لابهلای جمعیت کوچهبازار و در میان واگنهای سرد و بیروح واگنهای مترو دیدهایم، از همین محله میآیند؛ از کوره. کوره شهرری.
کجا دستشویی میروید؟
ما که بیابان. بقیه میروند داخل اتاقی که برای دستشویی درست کردهایم.
حمام را چه میکنید؟
یک جایی هست شبیه اتاق. از بیرون با حلبی روی آتش آب داغ میکنیم، میآوریم داخل اتاق و آنجا حمام میکنیم، خیلی وقتها هم میآییم خانه علم جمعیت امام علی(ع). آنجا دوش دارد.
«دیروز یک مار کشتیم، هر هفته یک مار میکشیم، موش هم داریم، وسایل ما را میخورد، بینی دخترعمویم را موش گاز گرفت، جایش مانده. از ترس این موشها، چند شب نتوانستم بخوابم. پشهها هم زیادند، اصلا نمیتوانیم بخوابیم. اتاقها گرم است، بیرون میخوابیم حشرهها اذیت میکنند.»
«علی» از این شرایط کلافه شده، میگوید دوست دارد تمام این خانهها را خراب کند و دوباره بسازد. او عکاسی و فیلمبرداری میکند: «الان که درس میخوانیم خیلی چیزها یاد گرفتهایم و به پدر و مادرمان میگوییم.» محمد پسرخالهاش است، سقف خانهشان، همین چند ماه پیش از شدت باران لغزید و روی سر 5 بچه خراب شد، 3 نفر نجات پیدا کردند و 2 نفر جان دادند. برادران محمد بودند. مادر هنوز عزادار است: «یک حلبی فلزی داریم، پرِ آب میکنیم، روی آتش داغ میکنیم و میریزیم سرمان.»
جنگل موهای تیره با قهوهای چشمانش، صورت آفتاب سوختهاش را دلنشینتر کرده: «ما شپش نداریم، همسایهها دارند. اما کلا خیلی عادی است اگر داشته باشند. معمولا هم دارند.» کودکان اغلب بیمارند، سر و پوست و بدنشان از حشره و آب آلوده و گرما عفونت دارد: «اینجا چند خانواده با هم از یک حمام و دستشویی استفاده میکنند. هر خانه دستشویی و حمام ندارد.»
«زهرا پیمان» مسئول کمیته شناسایی خانه ایرانی شهرری جمعیت امام علی(ع) است و ششمین سالی است که با این بچهها سروکار دارد، میگوید که اغلب این بچهها بلوچهای پاکستاناند و در محله کوره عباسآباد و کانال زندگی میکنند، صبحها کار میکنند و شب همه مسیرشان به جاده نظامی شهرری ختم میشود، کنار برجهای سربهفلککشیده که روزی کوره آجرپزی بودند و 40سال است دودی از آن بلند نشده، همین هم شده تا اینجا به کوره شناخته شود. اهالی کنار همین کورههای خاموش زیر سقف آسمان طلوع را میبینند. کوره 200نفر جمعیت دارد؛ جمعیتی بدون یک برگه هویتی. بالاتر «کانال» است؛ کانال آب که اطرافش، خانههایی روییده. آنجا بیشتر زمینهای کشاورزی است که کنارشان آلونکهایی ساخته شده. آلونکهای کانال، شباهت بیشتری با خانه دارند. آنجا بعضی خانهها حمام هم دارند. سرجمع 35 خانواده در محله کانال زندگی میکنند که بیشتر کشاورزند و سبزی کاری میکنند؛ شلغم و بامیه و ... تعدادی هم نگهبان کارخانههایند. از آنجا تا قلعه گبری یا همان شهرک علائین، یک ساعتی پیاده راه است. خانه علم در شهرک علائین است.
«بچههای اینجا اغلب لباس زیر تنشان نمیکنند، اصولا در فرهنگشان چنین چیزی وجود ندارد، ما ولی درحال فرهنگسازی هستیم، بهشان لباس زیر میدهیم. خانههایشان حمام ندارد، اگر هم داشته باشد خیلی وضع بدی دارد و مدل حمام کردنشان فرق میکند. ما اینجا در خانه علم، حمام داریم. یک روز هم مخصوص حمام کردن است.»
زهرا پیمان توضیح میدهد: «فرهنگ بلوچها با بقیه متفاوت است، ما آنها را از روی لباسهایشان سرچهارراهها شناسایی میکنیم و میرویم سراغشان. خیلی آسیب دارند، همین که جزو اتباع به شمار میروند و هیچ هویت رسمی ندارند، آنها را آسیبدیده میکند. آنها به دلیل همین موضوع کنار گذاشته میشوند و این پذیرفته نشدن، مشکل ایجاد میکند.» کودکان کار، سر چهارراهها، بلا زیاد سرشان میآید. فعالان اجتماعی در این منطقه، خبرهای وحشتناکی از تعرض و دزدیده شدن کودکان میشنوند: «خیلی صحبت میشود که این بچهها اعضای باند هستند. من که تا به حال ندیدم باندی در کار باشد.»
«دختران آسیبپذیرتر از پسرانند، آنها به دلیل عادت ماهانه در معرض بیماریهای بیشتری قرار میگیرند. موهایشان بلند است و شپش دست از سرشان بر نمیدارد. در فرهنگشان اینطور نیست که موهای بلند دختران را کوتاه کنند. آنها آب به اندازه کافی ندارند، آبی هم که هست، آلوده است.»
دختران به صف ایستادهاند، فاصله سنیشان شاید یکسال و دوسال باشد. هر 8نفرشان فرزند یک زن 35 سالهاند. گوش دختران پر از نخ و گوشوارههای فلزی است، از بالا تا پایین. موها از روغنی که روی آن گذاشتهاند، براق است، اینجا رسم اینطور است. لباسها سنتی بلوچ است، رنگ به رنگ، آبی و سبز و قرمز. سر ظهر است و همهمه. صدای جیغ بچهها و بلند بلند حرف زدن بزرگها. فارسی را خوب نمیدانند. آنها سه چهار روز یک بار حمام میروند و با دست، دبههای خالی را نشان میدهند.
کودکان بیمار شناسایی میشوند
خانه علم جمعیت امام علی(ع)، حمام دارد، بچههایی که حمام ندارند و پول حمام بیرون ندارند، در همین خانه حمام میکنند: «وقتی ببینیم بچهها شپش گرفتهاند یا چند وقتی است حمام نرفتهاند، یک روز خاص را برای حمام کردن در نظر میگیریم و همهشان را حمام میکنیم، بعدش با شانه شپشها را بیرون میآوریم.» سوسن مازیارفر، مسئول خانه علم لب خط جمعیت امام علی(ع) است و نگران سلامتی بچهها. تیم بهداشت هر چند وقت یک بار به خانه علم میآید و ماجرای آمدنش به گوش اهالی میرسد.
آنها تلاش زیادی کردهاند تا برای بچهها حمام عمومی ساخته شود، اما بیفایده بود. مازیارفر، از فعالیت تیمهای درمانی که برای شناسایی بیماریها به منطقه میآید، خبر میدهد؛ تیمهایی که موارد حاد بهداشتی کودکان را خارج از نوبت پیگیری میکنند. زردزخم، هپاتیتآ، سوء تغذیههای شدید، کمبود ویتامین، فقر آهن، عفونتهای مختلف و مشکلات پوستی، بیماریهایی است که اغلب این بچهها با آن درگیرند. به گفته او، موردی مثل شپش جزو موارد حاد به شمار نمیرود و با آموزش و در اختیار قرار دادن شامپو، مشکل حل میشود.
وقتی بیماریهایی مثل شپش شایع میشود، بسیج میشوند، کار را تعطیل و شروع میکنند به شپشزدایی، اما مشکل تنها آن کودک نیست. خانه و خانواده او هم آلودهاند و در خانه امکانات بهداشتی ندارند: «مادر میگوید، اگر روی سرمان چیزی نباشد، حوصلهمان سر میرود.» آنها تجربه شایع شدن زرد زخم را در میان کودکان داشتهاند، آن هم در میان قومیتهای مختلف. حالا دوباره نشانههایی از آن را دیدهاند. مشکل دیگر، اما عفونتهای گوش این کودکان است، آنقدر که منجر به از بین رفتن شنوایی و پاره شدن گوششان میشود: «مشکل شنوایی و عفونت گوش اپیدمی شده، الان در هر خانه علم، حداقل 10 مورد عفونت گوش دیده میشود. یکی از دلایل مشکلات گفتاری بچهها هم همین عفونتهای گوشی است. آنها به دلیل عفونت، شنواییشان ضعیف میشود و در ادامه هم نمیتوانند خوب حرف بزنند.»
خانهتان دستشویی دارد؟
داریم، اما خودت نگاه کن تمیز نیست.
حمام چطور؟
حمام که نداریم، باید بریم حموم عمومی.
حمام عمومی کجاست؟
اونجا. دوره. نزدیک نیست. یک وقتایی هم میریم خونه فامیل.
مریض نمیشوید؟ شپش؟ عفونت؟ مریضی پوستی؟
چرا زیاد؛ شپش که خیلیها دارند، مریضی هست دیگه. (میخندد)
موش چی؟
بیشتر خانهها موش دارند، موشهای بزرگ.
آنها یکی از 5مستاجرِ خانه در هم ریخته عباس آقا هستند.
بوی ادرار با تعفن زبالهها که صبح تا بعدازظهر، چندینبار زیر هُرم آفتاب تموز، پخته میشوند و شیرابهشان از لای کیسههای پاره، به بیرون میخزد، عجین شده و کودکان در همان نزدیکی، سوسکی را دنبال میکنند. کوچهپسکوچههای خیابان جهانیان که به لب خط شهره است، پر از این قابهاست.
«یکی از شاگردانم از بس سرش را خارانده بود، زخم شده بود. روی گردنش هم برآمدگی عجیبی داشت، حدس زدم شپش دارد، موهایش را که کوتاه کردم، هر لایهای که برمیداشتم، شپش میدیدم، آن غده روی گردنش هم از همین شپشها بود، هنوز تحت درمان است و خوبِ خوب نشده.»
الهه تقیزاده یکی از مددکاران خانه علم جمعیت امامعلی(ع) است و میگوید که بیشتر بچههایی که کار میکنند یا در خانههایی زندگی میکنند که حمام ندارند و خبری از بهداشت نیست، درگیر شپشاند: «ما بچههایی داریم که کار میکنند اما شپش ندارند، این جانور بیشتر در میان بچههایی که با هم در ارتباطاند، دیده میشود، آنها وقتی به خانه میروند، حمامی وجود ندارد تا نظافت کنند به همین دلیل احتمال انتقال بیماری بیشتر هم میشود.»
بیشتر بچههای محله کار میکنند، آنها یا کارگر کارگاههای پرسکاریاند و به گفته اهالی در شرایط بدی کار می کنند، یا زبالهگردند یا در محلههای دیگر گل میفروشند؛ اسپند دود میکنند، شیشه پاک میکنند و.... دختران پا به پای پسران کار میکنند تنها شانسی که میآورند گاهی چند کلاس مدرسه رفتن است و بعدش رها میکنند، چون قرار است به خانه شوهر بروند. شوهر تنها چند سال از خودشان بزرگتر است. آنهایی که مهاجر خارجیاند، شناسنامه ندارند، خیلی از آنهایی هم که مهاجر ایرانیاند، بیشناسنامهاند.
اسم قدیم محله کوهگچی است، عباس آقا، از همان وقتها، به حمام عمومی سر خیابانشان عادت داشت، خانه یک دستشویی داشت که خدابیامرز همسرش، یک دوش هم به آن اضافه کرده و شده بود حمام؛ اما خودش بیرون را ترجیح میداد. حمام زنانه و مردانه داشت؛ درِ سمت راست زنانه بود و سمت چپ مردانه. تا همین چند سال پیش هم نفری 4، 5هزار تومان پول میدانند و حمام میکردند، حالا ولی از آن حمام، یک خرابه مانده که درش غلو زنجیرشده و از لای نردههای زنگزده، یک عالم آشغال خودنمایی میکند: «پول آبش زیاد شد، تعطیل کرد». مرتضی 17 ساله، پسر عباس است، از وقتی با سحر، دختر فامیل دورشان که فقط 15سال دارد، نامزد کرده، بیشتر وقتها خانه مادرزناش است. آنها چند کوچه بالاترند و حمام و دستشوییشان به راه است. خانه پدری مرتضی، نمور است و کثیف و چرکین که حالا چند روزی است دو موش هم میهمانشان شده و دم به تله نمیدهند.
«قدیم مردم حمام نداشتند، اما مرتب حمام بیرون میرفتند، روی سرشان حنا میگذاشتند، حالا ولی اینطور نیست، الان شپش خیلی زیاد شده، یک شامپوهایی هست از مشهد میآورند که شپش را میکشد.»
عباس آقا هر هفته خانه یکی از فامیل میرود برای حمام.
«از وقتی همه چیز گران شد، قیمت حمام هم بالا رفت، اگر مردم قبلا ماهی یکبار میرفتند حمام، حالا دو ماه یکبار میروند. هزینه اضافی شده.»
اهالی هنوز خاطرشان هست یک روز گروهی به محله آمدند و همه را مجانی بردند حمام. عباسآقا میگوید آن روز، روز جشن محله بود، همه از سر و کول اتوبوس بالا میرفتند. یکبار بیشتر نبود، دیگر نیامدند. خانههایی که بازسازی شدهاند، حمام دارند، قدیمیها اما به سبک قدیم، بیحمام ماندهاند.
پنجره را که باز میکنند، بوی تعفن از سطل زباله و کیسههای اطرافش بالا میآید، زیر بیشتر پنجرهها، تلی از زباله است و ابعادش به چند متر هم میرسد، اهالی میگویند شهرداری منطقه 15 باید زبالهها را جمع کند، هر شب ماموران شهرداری میآیند اما زبالهها تمامی ندارد. کنار هر سطل، کودکی آویزان شده، هر روز تعداد زبالهگردها بیشتر میشود؛ موضوعی که فعالان اجتماعی آن منطقه را متعجب کرده، این محله زبالهگرد نداشت، اما حالا دارد و همه نگران شیوع بیماریها هستند.
«مهدیه» کلاس چهارم است، آنها هم یکی از مستاجران خانه سه طبقه بیبی است، بیبی مادر عباس آقاست که آن روز در اتاقش را قفل کرده و به خانه یکی از اقوام رفته. اتاق خانواده مهدیه زیرزمین است: «هر طبقه برای ساکنان آن طبقه دستشویی دارد، اما حمام نه. هر کس بخواهد میرود حمام عمومی.» یک حمام سر کوچه بود که تعطیل شده، یک حمام در خیابان افضلیپور است و یکی هم خیابان منصور که خیلی هم به محله دور است و باید سوار ماشین شد. حمامی که مهدیه و خانوادهاش میروند همان منصور است، نفری 15 هزار تومان پول میدهند، یعنی خانواده چهار نفره برای هر بار حمام کردن، باید 60هزار تومان هزینهکنند که ماهی میشود 240هزار تومان. اینقدرها هم پول ندارند پای حمام کردن بگذارند.
بیشتر مستاجران اهل شهرهای دیگرند و طبقه بالا که اتاقهای زهوار دررفتهتری دارد، در قرق معتادان است. دستشویی طبقه بالا، در هم ندارد. یکی از مستاجران در اوج نشئگی روی بساطش دولا شده و بیحرکت مانده. آنها اتاقها را روزانه کرایه کردهاند. اجاره ماهانه بدون پول پیش 250هزار تومان است.
محله، خانه کودکان کار است، بیشتر مهاجر ایرانی و گروهی هم افغاناند. کودکان را همه جای این محله میشود دید که یا سر در زبالهها کردهاند یا درحال جابهجایی گونیهای سفیدند، همان تصویر همیشگی و آشنا برای پایتختنشینها؛ تصویر بچههای زباله گرد.
کوچه افضلیپور، یک گرمابه دارد؛ گرمابه مهدی که محمد آقا هر روز ساعت 30: 7صبح درش را باز میکند. یک حوله کنار آن آویزان میکند، یعنی شروع کار است و رأس ساعت
8:30 شب، در آهنی سفید را قفل میزند. اتحادیه گرمابهداران، نرخ امسال را 18هزار تومان اعلام کرده. محمدآقا اما از اهالی 10هزار تومان میگیرد. نگران مشتریهایش است که اگر گران شود، دیگر پیدایشان نشود و وقتی نیایند، خاطره چندسال پیش شیوع زخم زرد تکرار شود. گرمابه 9 دوش دارد که 4 تای آن برای زنان است و 5 تا برای مردان. ماهانه بیشتر از یکمیلیون تومان پول آب میآید و حدود 800هزار تومان پول گاز. گرمابه مال آقای مخملباف است و آقا محمد 12سال است اینجا به مشتریها نوبت میدهد.
مشتریها بیشتر چه کسانیاند؟
همه هستند، اما بیشتر بچههای کار، افغانها و کلا کارگراناند.
روزی چند نفر میآیند؟
15، 20 نفری میآیند. روزهای تعطیل بیشتر میشوند.
هنوز مثل قبل است؟
نه قطعا. وقتی گران میشود، مردم کمتر میآیند. مثلا اگر قبلا هفتهای یک بار میآمدند، حالا دو هفته یک بار میآیند.
«کوره» و «کانال»؛ سکونتگاه کودکان کار بلوچ
جای عجیبی است محله؛ خاک و خانههای گِلی کج و نامیزان که بیقاعده از روی زمین بلند شدهاند. آلونکها، کنار یا دور از هم ساخته شدهاند، میانشان نه کوچهای است، نه خیابانی. محله روی بخشی از تپه خاکی که حتی پیاده رفتن از رویش هم سخت است و ناهموار، بالا رفته. اهالی هر قدمی که برمیدارند، گردوخاکی به هوا بلند میشود. «کوره» در شهرری، جای عجیبی است؛ جای بچههایی که خود و خانوادههایشان کارگرند. کارگران بلوچ.
اینجا چه خبر است؟
خیلی خبرها، پر از موش و سوسک است. موشها و سوسکها با ما زندگی میکنند، خیلی راحت وارد خانهمان میشوند و از در و دیوار بالا میروند. مار هم داریم.
مار؟
آره، ما هفتهای یک مار میکُشیم. حالا هم که تابستان شده و هوا گرم است، بیشتر شدهاند. حشرهها هم خیلی زیادند. از گرما، داخل خانه نمیتوانیم بمانیم.
«علی»، بلوچ است، مثل تمام اهالی «کوره»، 6 سال پیش وقتی وارد خانه ایرانی جمعیت امام علی(ع) شد، فارسی را به این خوبی نمیدانست. حالا 15 ساله است.
40سال پیش، بلوچهای مهاجر وقتی آلونکها را ساختند، تنها دنبال سرپناه بودند؛ سرپناه، یک سقف بود و 4 دیوار که با کاهگل روی هم سوار شدند. نه از توالت خبری بود، نه حمام و نه حتی آشپزخانه. دستشویی، یک دشت وسیع و خاکی بود و حمام هر جایی که میشد آبی ریخت و آشپزخانه، گوشهای کنار همان اتاق تنگ و تاریک، با یک گاز پیکنیک و چند ظرف. بلوچهای کوچک مهاجر که خیلیهایشان را پشت چراغ قرمز، لابهلای جمعیت کوچهبازار و در میان واگنهای سرد و بیروح واگنهای مترو دیدهایم، از همین محله میآیند؛ از کوره. کوره شهرری.
کجا دستشویی میروید؟
ما که بیابان. بقیه میروند داخل اتاقی که برای دستشویی درست کردهایم.
حمام را چه میکنید؟
یک جایی هست شبیه اتاق. از بیرون با حلبی روی آتش آب داغ میکنیم، میآوریم داخل اتاق و آنجا حمام میکنیم، خیلی وقتها هم میآییم خانه علم جمعیت امام علی(ع). آنجا دوش دارد.
«دیروز یک مار کشتیم، هر هفته یک مار میکشیم، موش هم داریم، وسایل ما را میخورد، بینی دخترعمویم را موش گاز گرفت، جایش مانده. از ترس این موشها، چند شب نتوانستم بخوابم. پشهها هم زیادند، اصلا نمیتوانیم بخوابیم. اتاقها گرم است، بیرون میخوابیم حشرهها اذیت میکنند.»
«علی» از این شرایط کلافه شده، میگوید دوست دارد تمام این خانهها را خراب کند و دوباره بسازد. او عکاسی و فیلمبرداری میکند: «الان که درس میخوانیم خیلی چیزها یاد گرفتهایم و به پدر و مادرمان میگوییم.» محمد پسرخالهاش است، سقف خانهشان، همین چند ماه پیش از شدت باران لغزید و روی سر 5 بچه خراب شد، 3 نفر نجات پیدا کردند و 2 نفر جان دادند. برادران محمد بودند. مادر هنوز عزادار است: «یک حلبی فلزی داریم، پرِ آب میکنیم، روی آتش داغ میکنیم و میریزیم سرمان.»
جنگل موهای تیره با قهوهای چشمانش، صورت آفتاب سوختهاش را دلنشینتر کرده: «ما شپش نداریم، همسایهها دارند. اما کلا خیلی عادی است اگر داشته باشند. معمولا هم دارند.» کودکان اغلب بیمارند، سر و پوست و بدنشان از حشره و آب آلوده و گرما عفونت دارد: «اینجا چند خانواده با هم از یک حمام و دستشویی استفاده میکنند. هر خانه دستشویی و حمام ندارد.»
«زهرا پیمان» مسئول کمیته شناسایی خانه ایرانی شهرری جمعیت امام علی(ع) است و ششمین سالی است که با این بچهها سروکار دارد، میگوید که اغلب این بچهها بلوچهای پاکستاناند و در محله کوره عباسآباد و کانال زندگی میکنند، صبحها کار میکنند و شب همه مسیرشان به جاده نظامی شهرری ختم میشود، کنار برجهای سربهفلککشیده که روزی کوره آجرپزی بودند و 40سال است دودی از آن بلند نشده، همین هم شده تا اینجا به کوره شناخته شود. اهالی کنار همین کورههای خاموش زیر سقف آسمان طلوع را میبینند. کوره 200نفر جمعیت دارد؛ جمعیتی بدون یک برگه هویتی. بالاتر «کانال» است؛ کانال آب که اطرافش، خانههایی روییده. آنجا بیشتر زمینهای کشاورزی است که کنارشان آلونکهایی ساخته شده. آلونکهای کانال، شباهت بیشتری با خانه دارند. آنجا بعضی خانهها حمام هم دارند. سرجمع 35 خانواده در محله کانال زندگی میکنند که بیشتر کشاورزند و سبزی کاری میکنند؛ شلغم و بامیه و ... تعدادی هم نگهبان کارخانههایند. از آنجا تا قلعه گبری یا همان شهرک علائین، یک ساعتی پیاده راه است. خانه علم در شهرک علائین است.
«بچههای اینجا اغلب لباس زیر تنشان نمیکنند، اصولا در فرهنگشان چنین چیزی وجود ندارد، ما ولی درحال فرهنگسازی هستیم، بهشان لباس زیر میدهیم. خانههایشان حمام ندارد، اگر هم داشته باشد خیلی وضع بدی دارد و مدل حمام کردنشان فرق میکند. ما اینجا در خانه علم، حمام داریم. یک روز هم مخصوص حمام کردن است.»
زهرا پیمان توضیح میدهد: «فرهنگ بلوچها با بقیه متفاوت است، ما آنها را از روی لباسهایشان سرچهارراهها شناسایی میکنیم و میرویم سراغشان. خیلی آسیب دارند، همین که جزو اتباع به شمار میروند و هیچ هویت رسمی ندارند، آنها را آسیبدیده میکند. آنها به دلیل همین موضوع کنار گذاشته میشوند و این پذیرفته نشدن، مشکل ایجاد میکند.» کودکان کار، سر چهارراهها، بلا زیاد سرشان میآید. فعالان اجتماعی در این منطقه، خبرهای وحشتناکی از تعرض و دزدیده شدن کودکان میشنوند: «خیلی صحبت میشود که این بچهها اعضای باند هستند. من که تا به حال ندیدم باندی در کار باشد.»
«دختران آسیبپذیرتر از پسرانند، آنها به دلیل عادت ماهانه در معرض بیماریهای بیشتری قرار میگیرند. موهایشان بلند است و شپش دست از سرشان بر نمیدارد. در فرهنگشان اینطور نیست که موهای بلند دختران را کوتاه کنند. آنها آب به اندازه کافی ندارند، آبی هم که هست، آلوده است.»
دختران به صف ایستادهاند، فاصله سنیشان شاید یکسال و دوسال باشد. هر 8نفرشان فرزند یک زن 35 سالهاند. گوش دختران پر از نخ و گوشوارههای فلزی است، از بالا تا پایین. موها از روغنی که روی آن گذاشتهاند، براق است، اینجا رسم اینطور است. لباسها سنتی بلوچ است، رنگ به رنگ، آبی و سبز و قرمز. سر ظهر است و همهمه. صدای جیغ بچهها و بلند بلند حرف زدن بزرگها. فارسی را خوب نمیدانند. آنها سه چهار روز یک بار حمام میروند و با دست، دبههای خالی را نشان میدهند.
کودکان بیمار شناسایی میشوند
خانه علم جمعیت امام علی(ع)، حمام دارد، بچههایی که حمام ندارند و پول حمام بیرون ندارند، در همین خانه حمام میکنند: «وقتی ببینیم بچهها شپش گرفتهاند یا چند وقتی است حمام نرفتهاند، یک روز خاص را برای حمام کردن در نظر میگیریم و همهشان را حمام میکنیم، بعدش با شانه شپشها را بیرون میآوریم.» سوسن مازیارفر، مسئول خانه علم لب خط جمعیت امام علی(ع) است و نگران سلامتی بچهها. تیم بهداشت هر چند وقت یک بار به خانه علم میآید و ماجرای آمدنش به گوش اهالی میرسد.
آنها تلاش زیادی کردهاند تا برای بچهها حمام عمومی ساخته شود، اما بیفایده بود. مازیارفر، از فعالیت تیمهای درمانی که برای شناسایی بیماریها به منطقه میآید، خبر میدهد؛ تیمهایی که موارد حاد بهداشتی کودکان را خارج از نوبت پیگیری میکنند. زردزخم، هپاتیتآ، سوء تغذیههای شدید، کمبود ویتامین، فقر آهن، عفونتهای مختلف و مشکلات پوستی، بیماریهایی است که اغلب این بچهها با آن درگیرند. به گفته او، موردی مثل شپش جزو موارد حاد به شمار نمیرود و با آموزش و در اختیار قرار دادن شامپو، مشکل حل میشود.
وقتی بیماریهایی مثل شپش شایع میشود، بسیج میشوند، کار را تعطیل و شروع میکنند به شپشزدایی، اما مشکل تنها آن کودک نیست. خانه و خانواده او هم آلودهاند و در خانه امکانات بهداشتی ندارند: «مادر میگوید، اگر روی سرمان چیزی نباشد، حوصلهمان سر میرود.» آنها تجربه شایع شدن زرد زخم را در میان کودکان داشتهاند، آن هم در میان قومیتهای مختلف. حالا دوباره نشانههایی از آن را دیدهاند. مشکل دیگر، اما عفونتهای گوش این کودکان است، آنقدر که منجر به از بین رفتن شنوایی و پاره شدن گوششان میشود: «مشکل شنوایی و عفونت گوش اپیدمی شده، الان در هر خانه علم، حداقل 10 مورد عفونت گوش دیده میشود. یکی از دلایل مشکلات گفتاری بچهها هم همین عفونتهای گوشی است. آنها به دلیل عفونت، شنواییشان ضعیف میشود و در ادامه هم نمیتوانند خوب حرف بزنند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر